کاروان

فریدون مشیری

به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست 

در این ساحل که من افتاده ام خاموش

غمم دریا دلم تنهاست

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست

خروش موج با من می کند نجوا

که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت

که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین برکنم نیست

امید آنکه جان خسته ام را

به آن نادیده ساحل افکنم نیست

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:۱٤ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/٢/٢۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir